شهدای تجاوز رژیم صهیونیستی به ایران | شهادت پدر در شب تولد دختر
-
شهید اقتدار طاهر آیتاللهی
پارستودی- شهید اقتدار طاهر آیتاللهی، در حمله رژیم صهیونیستی به خیابان پاتریس لومومبا تهران به شهادت رسید.
در خیابان پاتریس لومومبا، جایی که انفجار مهیبی خانهای را ویران کرد، پیکر طاهر آیتاللهی، کارشناس آزمایشگاه و پدر دو دختر، از زیر آوار بیرون کشیده شد؛ مردی ۴۲سالهکه با عشق به خانوادهاش زندگی میکرد و حالا یادش در میان سایههای یک درخت گلابی و صدای لالاییهای مادرش باقیمانده است. به گزارش پارستودی به نقل از همشهری آنلاین، کودکی طاهر با تصویری خاص در حیاط خانه قدیمی در ذهن افسر آیتاللهی (خواهر شهید) گره خورده است؛ جایی زیر سایه درخت گلابی: «هر روز حوالی پنج صبح، همان جا مینشست، آرام، بیصدا و از خنکای صبحانه لذت میبرد. آن درخت، تنها یک درخت نبود؛ رفیق سالهای کودکی طاهر بود.» خواهر از عشق به زندگی و امید به آینده برادرش میگوید: «باوجود همه سختیها، همیشه به آینده امیدوار بود. میگفت مگه چقدر زندهایم که از زندگی لذت نبریم. به رانندگی علاقه داشت و مأموریتهای کاریاش را اغلب با ماشین شخصیاش میرفت.»
از جشن تولد النا تا انفجارشب تولد
۱۱ سالگی النا دختر طاهر بود. صدای خنده، شادیهای کودکانه، نور شمع و فشفشه فضای خانه مادربزرگ را پر کرده بود و هیچ کس فکرش را نمیکرد تا ساعتی دیگر اتفاقی ناگوار زندگیشان را تلخ کند. طاهر بعد از پایان جشن، تنها به خانه برگشت و دقایقی بعد انفجاری مهیب خانه او را ویران کرد. دیوارها فرو ریختند، خانه به تلی از خاک و آهن تبدیل شد. خواهر شهید آیتاللهی میگوید: «ما ساعتها در بیمارستانها و میان آوارهای خانه جستوجو کردیم تا سرانجام، پیکر آرامگرفتهاش را زیر خردهسنگها درحالی که انگار سرش را روی مبل گذاشته و به خواب رفته بود، پیدا کردیم.»
داغی که هنوز تازه است
مادر، آن روزها در سفر زیارتی مکه بود. هیچکس نمیخواست پرکشیدن طاهر را به او اطلاع دهد. افسر آیتاللهی میگوید: «هر روز حال و احوال طاهر را از ما میپرسید. ما به هر نحوی بود از جواب دادن سر باز میزدیم، با این بهانه که بهخاطر جنگ، طاهر مشغول رسیدگی به مجروحان است و اجازه ندارد با تلفن صحبت کند. با آمدن مادر به تهران با لبخندی مصنوعی از او با گل و شیرینی استقبال کردیم. گفتیم طاهر رفته دنبال گوسفند. میگفت: گوسفند میخوام چیکار؟ بگید سریع خودش بیاد. بالاخره زمانی که دستانم را دور گردنش گرفته بودم و بهسختی میتوانستم حرف بزنم، خبر شهادت طاهر را به مادر دادم...»
hk