مباهله؛ از با شکوهترین وقايع تاریخ اسلام
روز ۲۴ ماه ذیالحجه از باشکوهترین ماجراهای تاریخ اسلام به نام مباهله اتفاق افتاد این روز از اهمیت خاصی برخوردار و به عنوان میراثی جاودان برای جهان اسلام به یادگار مانده است.
مباهله در اصل از «بَهل» به معنی رها کردن و برداشتن قید و بند از چیزی است، اما مباهله به معنای لعنت کردن یکدیگر و نفرین کردن است.
کیفیت مباهله به این گونه است که افرادی که درباره مسئله مذهبی مهمی گفتگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرّع کنند و از او بخواهند که دروغگو را رسوا سازد و مجازات کند.
شرح مختصر واقعه مباهله:
واقعه از نجران آغاز می شود، منطقه ای با هفتاد دهکده تابع خود که در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است.
در آغاز پیدایش اسلام این نقطه، تنها نقطه مسیحی نشین حجاز بود که مردم آن به عللی، از بت پرستی دست کشیده و به آیین مسیح گرویده بودند.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به اسقف نجران در نامه ای چنین مرقوم می فرماید: «به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
از محمد، پیامبر خدا، به اسقف نجران.
خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را ستایش میکنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا فرا میخوانم.
شما را دعوت میکنم که از ولایت بندگان خدا بیرون شوید و در ولایت خداوند درآیید و اگر دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی جزیه ( مالیات سرانه ) بدهید وگرنه به شما اعلام خطر میشود»
روز 23 ذی الحجه سال دهم هجری فرا می رسد؛ مدینه نخستین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می بیند.
کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباسهای بلند مشکی پوشیده اند، به گردنشان صلیب آویخته اند، کلاه های جواهرنشان بر سر گذاشته اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته اند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهای خود نصب کرده اند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه می کنند؛ اما پیامبر بی اعتنا از کنار آنان می گذرد و از مسجد بیرون می رود هم هیأت میهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می شوند.
مسلمانان تا کنون ندیده اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی توجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بی اعتنایی پیامبر را سؤال می کند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی کنند.
تنها راهی که به نظر می رسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، زیرا او نزدیکترین فرد به پیامبر و آگاهترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست.
مشکل، مثل همیشه به دست علی علیه السلام حل می شود. پاسخ او این است که:
«پیامبر با تجملات و تشریفات، میانه ای ندارند؛ اگر می خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فرو بگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیحی می اندازد که خود با نهایت سادگی می زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارش می کرد.
آنان از این که می بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفته اند، احساس شرمساری می کنند.
میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار می گذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد می شوند، پیامبر از جای برمی خیزد و به گرمی از آنان استقبال می کند. شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر می نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد می گوید، در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند، «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم می خورند.
پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می اندازد و با پیامبر شروع به سخن گفتن می کند: «چندی پیش نامه ای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرفهای شما را بشنویم».
پیامبر می فرماید: «آنچه من از شما خواسته ام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است».
و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می خواند.
اسقف اعظم پاسخ می دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آورده ایم و به احکام او عمل می کنیم.»
پیامبر می فرماید: «پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می دهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می دانید، در حالی که این اعتقاد، با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»
اسقف برای لحظاتی سکوت می کند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب می گردد.
یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب می بیند، به یاری اش می آید و پاسخ می دهد: «مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان می دهد که او باید خدای جهان باشد.»
پیامبر لحظه ای سکوت می کند.
ناگهان فرشته وحی نازل می شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر می آورد.
پیامبر بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»1 و توضیح می دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به کندی می گذرد، همه سرها را به زیر می اندازند و به فکر فرو می روند.
هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمی کنند، لحظات به کندی می گذرد؛ دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند می کنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می کنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف می آید: «ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی می ماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف می گوید، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظه ای می ماند. تعجب می کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی پذیرند و مقاومت می کنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر می دوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این حال، باز فرشته وحی فرود می آید و پیام خداوند را به پیامبر می رساند. پیام این است: «هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان، شما جان هایتان را بیاورید و ما هم جان هایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.» 2
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام می کند که من برای مباهله آماده ام.
دانشمندان مسیحی به هم نگاه می کنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره ای نیست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می شود.
دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی می کنند و به اقامتگاه خود باز می گردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.
خورشید بیست و چهارمین روز از ماه ذی الحجه طلوع می کند، صبحگاه است که شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستاده اند و چشم به دروازه مدینه دوخته اند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده اند تا بینندة این مراسم بی نظیر و بی سابقه باشند.
نفس ها در سینه حبس شده و همه چشم ها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری می شود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می شود.
پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده میشوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه می افکند.
شرحبیل به اسقف می گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوة خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب می لرزد، می گوید: «همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل می گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتابهای قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است...»
در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می رسانند و با نگرانی و اضطراب می گویند: «ما به این مباهله تن نمی دهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی می شماریم.»
چند نفر دیگر ادامه می دهند: «مباهله مصلحت نیست، چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»
کم کم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی می افتد و همه تلاش می کنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی می رود، به اشاره دست، همه را آرام می کند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می لرزد، می گوید: «من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من میبینم، اگر دست به دعا بردارند، کوهها را از زمین می کنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین می آید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر میرساند، بقیه نیز دنبال او روانه می شوند.
اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می افکند و می گوید: «ما را از مباهله معاف کنید، هر شرطی که داشته باشید، قبول میکنیم.»
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصرافشان را از مباهله می پذیرد و می پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش می شود و مسیحیان حقیقت جو را به مدینة پیامبر سوق می دهد.
نزول آیه تطهیر در روز مباهله
روزی که پیامبر خدا (ص) قصد مباهله کرد، قبل از آن عبا بر دوش مبارک انداخت و حضرت امیرالمومنین و فاطمه و حسن و حسین (ع) را در زیر عبای مبارک جمع کرد و گفت: «پروردگارا، هر پیغمبری را اهل بیتی بوده است که مخصوص ترین خلق به او بودهاند. خداوندا، اینها اهل بیت من هستند، پس شک و گناه را از ایشان برطرف کن و ایشان را پاک پاک کن.»
در این هنگام جبرئیل نازل شد و آیه تطهیر را در شان ایشان فرود آورد: "همانا خداوند اراده فرمود از شما اهل بیت پلیدی را برطرف فرماید و شما را پاک پاک کند."
و اما روز مباهله، روز شریفی است و در آن چند عمل وارد است:
از جمله این اعمال غسل کردن، روزه گرفتن، دو رکعت نماز خواندن و آن نماز مثل نماز روز عید غدیر است (دو رکعت است؛ در هر رکعت، یک مرتبه حمد و 10 مرتبه توحید، 10 مرتبه آیة الکرسی و 10 مرتبه قدر خوانده میشود و بهتر است پیش از اذان ظهر خوانده شود)، سپس خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحرهای ماه رمضان است همچنین شایسته است در این روز تصدّق بر فقراء به جهت تأْسّی به مولای متقیان امیرالمؤمنین علی(ع) و زیارت کردن آن حضرت و بهتر است زیارت جامعه خوانده شود.
****************
1. «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیة 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنتالله علی الکاذبین». آل عمران (3)، آیه