عوامل ازدواج هاي بي سرانجام
(last modified Mon, 04 Sep 2017 08:22:08 GMT )
سنبله 13, 1396 12:52 Asia/Kabul
  • عوامل ازدواج هاي بي سرانجام
    عوامل ازدواج هاي بي سرانجام

عوامل ازدواج هاي بي سرانجام

من همسایه ی دربه دیوارمکانی هستم که در آن هر روز چندین قلب به هم پیوند زده می شود و همچنان چندین قلب از هم جدا می گردد و زندگی مشترک شان به پایان می رسد. این مکان، یکی از مکان های معتبری دینی است که به صورت کلی، همه ی مردم برای حل و فصل مسایل مذهبی و باورها و اعتقادات شان به این مکان پناه می آورند. ازدواج یا زندگی مشترک نیز یکی از موضوعاتی است که روزانه چندین زوج را به این مرکز می کشاند. البته این زوج ها نیز بر دو دسته اند: اول، زوج های که آمده اند تا جرقه ی آغاز زندگی مشترک را بزنند. دوم: زوج های که آمده اند که به زندگی مشترک شان پایان دهند. همین دسته ی دوم، یعنی شکست و ناکامی ها باعث شد راجع به این موضوع فکر کنم و نتیجه آن این نوشته شد.چرا این همه شکست و ناکامی در پیوندهای زوج ها وجود دارد؟ علت اصلی این ناکامی ها در  کجاست؟ چرا بخش زیادی از پیوندهای زناشویی به ناکامی و نافرجامی می انجامد؟ پاسخ قطعی و دقیق به این پرسش ها، کار بسیار دشواری است که پژوهش دراز دامن و موشکافانه می طلبد؛ بنابرآن مطالب ارائه شده در این جا، می تواند بخشی از عوامل و علت های این پرسش ها را روشن نماید؛ نه تمام زوایای آن را. به نظر می رسد که شکست و ناکامی های زندگی مشترک و زناشویی زوج ها به عوامل متعددی وابسته است؛ اما چند مسأله می تواند، مهم تر و موثر تر در این معادله باشد. اولین دلیل شکست و ناکامی های زندگی مشترک در جامعه ی ما، بر می گردد به آغاز زندگی مشترک. به زمان که دو تا آدم باهم پیوند زناشویی می بندند و می خواهند باهم باشند. به عبارت دیگر به انتخاب  و گزینش دو زوج. ازدواج یا شروع یک زندگی مشترک یا پیمان زناشویی در جامعه ی ما، بسیار ناگوار و بی سروسامان است. این بی سروسامانی ریشه در دو نوع گزینش یا انتخاب شریک زندگی دارد.1ـ ازدواج و انتخاب شریک زندگی که شبیه یک اتفاق است. به این معنا که پسر و دختر هیچ نوع شناختی از همدیگر ندارند. به آرزوها، نوع زندگی، باورها، اخلاق، رفتارها، خانواده و به درونیات همدیگر اصلا آشنا نیست. با یک دیدن در کوچه، بازار، دانشگاه، مکتب، سرک و جای دیگر عاشق می شود و دل می بندد و بالاخره زندگی مشترک شان شکل می گیرد. این نوع  انتخاب و ازدواج هیچ فرقی با یک اتفاق ندارد. در این صورت ممکن است مرد و زن با دو سرنوشت روبرو شوند: اول، سرنوشت خوب و ایده آل. به اساس اتفاق ممکن است که دختر و پسر نوع رفتارها، نیازها، آرزوها و زمینه های تربیتی شان با هم نزدیک باشند، در این صورت زندگی شان خیلی باهم گره می خورند و باهم خوش و سعادتمند زندگی می کنند. این اتفاق خوب و مبارک است.دوم، سرنوشت سخت و ناگوار و در عین حال ویرانگر: اگر رفتارها، باورها، اخلاق، زمینه های تربیتی و در مجموعه شخصیت مرد و زن باهمدیگر خیلی متفاوت باشند، و انتخاب و ازدواج شان هم بدون شناخت از همدیگر صورت بگیرد. در آن صورت کشمکش و منازعه و سردی در رابطه ها از همین روزهای اول زندگی مشترک رونما می شود. چون نوع نگاه شان به زندگی، خواست ها و امیدهای شان کاملا متفاوت و گاهی در تقابل به همدیگر قرار می گیرد. به طور نمونه، دختر اگر دموکرات، ازاد اندیش و اجتماعی باشد، ولی پسر به شدت سنتی، دگم اندیش و جزم اندیش معلوم است که نارضایتی و تقابل بین این دختر و پسر از همان روزهای اول شروع می شود. یا دختر خود واقعی اش را قربانی کند و به میل پسر زندگی کند و یا هم کار شان به طلاق و جدایی می  انجامد. راهی دیگری ممکن نیست. شوربختانه که از این نوع پیوندها بسیار زیاد است.  2ـ نوع دیگر از پیوندها که در ظاهر آگاهانه و به اساس شناخت صورت می گیرد، هم دچار نقص و عیب بسیار بزرگ است. در جامعه ی ما، افراد باسواد، دانشجویان و افراد دموکرات بیشتر مدعی این نوع ازدواج اند. می گویند زندگی مشترک و پیوند زناشویی شان آگاهانه انتخاب شده است؛ اما بد بختانه از بین همین زوج ها هم، تعداد چشم گیری زندگی مشترک شان به ناکامی و طلاق می کشاند. همین آدم های که همدیگر را دیدند و باهم دیگر حرف زدند و آگاهانه با هم ازدواج نمودند بازهم دچار مشکل و چالش در زندگی مشترک و زناشویی می شوند. کشمکش و نارضایتی در زندگی شان پدید می آیند.علت به بن بست رسیدن و جدایی این ازدواج های در ظاهر آگاهانه، این است که شناخت مرد و زن از همدیگر واقعی نیست. دختر و پسر، درملاقات های آشنایی، به جای اینکه شخصیت اصلی شان را به همدیگر نشان بدهند، بیشتر برای همدیگر فلم بازی می کنند و همدیگر را فریب می دهندس. این نوع رفتار بسیار زیاد است. تعداد زیادی از دختران و پسران در ملاقات ها و دیدارهای شان که به غرض آشنایی برای ازدواج و زندگی مشترک صورت می گیرد؛ شخصیت اصلی شان را پنهان می کنند و در عوض یک شخصیت یا تصویر بسیار کاذب از خودشان به همدیگر ارایه می دهند. به طور مثال وقتی که پسر می فهمد که دختر از سیاست خوشش می آید، پسر حرکات و اداهای سیاسی در می آورد.  در گفتگو های شان از نظم جهانی، کشورهای منطقه، اوضاع و احوال کشور، اندیشه های جان لاک، ماکیولی و  ده ها مورد دیگر سخن می راند تا با این فلم بازی کردنش، دل دختر را به دست بیاورد. در صورتیکه روح واقعی این پسر اصلا تمایلی به سیاست و مباحث این چنینی ندارد، یا کاملا بیزار از سیاست است، فقط و فقط بخاطر راضی کردن دختر این گونه خودش را نمایش می دهد. برعکس دختران هم همین نقش را بازی می کنند. شخصیت واقعی خودشان را در ملاقات ها به نمایش نمی گذارند. به طور نمونه دختری که در خانه با هیچ کس کنار نمی آید و دعوا می کند، در محضر پسر استاد اخلاق می شود. چنان متین، فروتن، مهربان و صاحب جمال و کمال که پسر را دیوانه می کند.  خلاصه کلام اینکه تقریبا همه ی دختر و پسرهای که زندگی زناشویی شان را آگاهانه و به اساس شناخت بر می گزینند، در ملاقات های شان به همدیگر دروغ گفته، فلم بازی می کنند. آسیب این فریب کاری یا پنهان کردن چهره ی واقعی این است که پس از شکل گیری زندگی مشترک و پیوند زناشوی پسر و دختر متوجه می شوند که شریک زندگی شان آنکس که در ملاقات ها دیده بود و آشنا شده بود نیست، بلکه یک آدم کاملا متفاوت و با رفتارهای کاملا متفاوت است. این دو فرد در دوران ملاقات ، همدیگر را بهترین شریک زندگی می دیدند، اما اکنون که چهره واقعی شان هویدا می شود، همدیگر را گرگ های می بینند که خوشی های زندگی یگدیگر را می خورند و می بلعند. آنچه که در دوران ملاقات ها به همدیگر نشان دادند، شخصیت شان نه، بلکه یک تصویری دروغین از خودشان بوده اند، که دامی برای به دست اوردن همدیگر شدند. پس برای ارزش گذاری به خودما و زندگی ما ـ زندگی که فقط یک بار زندگی می کنیم ـ در برخوردها و نشان دادن شخصیت مان به دیگران، صادق باشیم و محتاطانه گام برداریم. به صورت اتفاقی و ناآگاهانه روزهای طلایی زندگی ما را به تلخی و اندوه نکشانیم. فقط و فقط برای خودما ارزش قایل شویم، برای زندگی که هرگز دوباره آمدنی نیست. ناآگاهانه، بدون شناخت و همچنان با تصویر دروغین پیمان زناشویی بستن و ازدواج کردن، به معنای متلاشی کردن زندگی خود ما است. مگر ما چند بار زندگی می کنیم که این گونه زندگی خود را قربانی کنیم؟