روایتی از قهرمان های شرق و غرب درکتاب " تن تن و سندباد "
کتاب "تنتن و سندباد" نمونهای موفق از نگاه اجتماعی یک هنرمند و دغدغه او درباره حفظ فرهنگ بومی کشورش است.
"محمد میرکیانی" یکی از نویسندگان ایرانی است که در حوزه ادبیات کودک و نوجوان قلم می زند. وی 58 ساله است و کتابهای متعددی برای کودکان و نوجوانان به رشته تحریر درآورده و سالها در رادیو به نوشتن نمایشنامه و قصه های رادیویی برای این رده سنی پرداخته است.
آثار وی علاوه بر جذب کودکان و نوجوانان ایرانی، به زبان های دیگر نیز ترجمه شده و در کشورهایی چون پاکستان و آلمان مورد توجه بوده است. به عنوان مثال در سال های 1990 و 2000 میلادی، مرکز بینالمللی مونیخ آلمان، کتابهای "پاپر" و "روزی بود و روزی نبود" وی را در فهرست کتابهای مناسب خود قرار داد. همچنین کتاب "قصه ما مثل شد" تالیف وی، در سال 1386 (2007)، به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد. مجموع قصههای چاپ شده میرکیانی برای همه گروههای سنی در قالبهای داستان کوتاه بلند و رمان، نزدیک به 500 عنوان است.
محمد میرکیانی، کتاب " تنتن و سندباد" را در سال 1370ه.ش (1991 م) نوشته و با نگاهی دقیق و نافذ، مسئله نوظهور زمان خود را به عنوان موضوع و هسته اصلی این داستان برگزیده است. هدف نویسنده از خلق این داستان، پرداخت استعاری و غیرمستقیم به مسئله تهاجم فرهنگی غرب به شرق است.
کتاب " تنتن و سندباد" اثری خیالی و استعاری از تقابل دو شخصیت تنتن و سندباد به نمایندگی از دو فرهنگ غرب و شرق است. داستان، تقابل افسانههای کهن مشرق زمین و داستانهای خیالی غرب با زبانی استعاری و در قالب واقعگرایانه است. شخصیتهایی نظیر سندباد، علیبابا و ... که روزگاری در داستانهای نقالان شرقی و ایرانی حضور داشتند و نکتههای پندآموز از زبان آنها روایت می شد، در این کتاب به مصاف قهرمانان پوشالی و بزرگنمایی شده غرب میروند. هر کدام از این دو گروه بهعنوان نمایندههای فرهنگ خود در کتاب معرف میشوند.
در داستان می خوانیم که در مقابل قهرمانهای غربی، قهرمانان و افسانههای شرق راههایی منطقی و عاقلانه در پیش میگیرند و در برابر تهاجم و خوی خشونتطلبی آنها، با صبر و اتحاد سرزمینشان را نجات میدهند. در حقیقت میرکیانی تلاش کرده حقیقتی تاریخی را در قالب یک داستان خیالی برای نوجوانان بازگو کند. داستان تهاجم تکراری غرب بر سرزمینهای شرقی و استعماری که بر کشورهای آسیایی و آفریقایی گذشته است.
تنتن که در این کتاب با او روبرو می شویم، کیست؟ در سال 1929 میلادی، "ژرژ پروسپر رمی" Georges Prosper Remi مشهور به "هِرژه"، نویسنده بلژیکی برای نخستین بار داستانی مصور را با عنوان "تنتن در سرزمین شوراها" منتشر کرد. در این کتاب خبرنگاری به اسم "تنتن" Tintinبه همراه یک سگ به نام میلو، به شوروی که نماینده و قطب کشورهای بلوک شرق بود سفر میکند و در مییابد که افرادی ستمگر و نادان در آن حکومت میکنند.
پس از انتشار این کتاب و استقبالی که از آن در غرب شد، مجموعههای بعدی تنتن نیز نگارش و به زبانهای دیگر دنیا ترجمه شد. شخصیت ماجراجو و جذاب تنتن با مدل موهای خاص خود که به همین نام نیز معروف شد، در بین نوجوانان جهان طرفداران زیادی پیدا کرد و خیلی زود به عنوان نماد یک جوان جذاب و باهوش غربی معرفی شد. در این میان اما تصویر خشن و بدی که از روسهای کمونیست، قبایل بومی کنگو، سیاهپوستان امریکا، نژادهای جنوب شرقی آسیا و ... در مجموعه آثار تنتن نشان داده میشد، حاکی از ترویج نگاه برتر و بالاتر غرب بر دیگر فرهنگها بود. تنتن به هرجایی که سفر میکرد، مردمی را میدید که گرفتار مشکلی هستند و مانند همه داستانها و فیلمهای آمریکایی و غربی، در نقش ناجی وارد شده و با همراهی دوستانش آن مشکل را برطرف میکرد.
داستان کتاب"تن و تن و سندباد" از آنجا آغاز میشود که گروهی از قهرمانهای داستانهای غربی به رهبری تنتن، راهی سرزمینهای مشرق زمین میشوند تا بتوانند با آنها بجنگند و شکستشان بدهند. در اینسوی ماجرا قهرمانهای مشرق زمین به رهبری سندباد به مقابله با آنها میروند و در نهایت سندباد و یارانش موفق میشوند که آنها را شکست دهند.
ایده جالب نویسنده در نگارش داستانی که در آن قهرمانان غربی و شرقی رودرروی هم قرار میگیرند، بهانهای برای معرفی برخی از قهرمانان فراموششده شرقی است. قهرمانانی که طی این سالها، به واسطه هجوم گسترده محصولات قهرمان محور غرب، به دست فراموشی سپرده شدهاند. قهرمانان محبوبی همچون سندباد، علیبابا، علاءالدین، غول چراغ جادو، پهلوانپنبه، نخودی و... که زمانی سازنده افسانهها و قصههای شیرین و جذاب مشرق زمین بودند.
تنتن و دوستانش به هر نقشه و وسیلهای می خواهند در این داستان جدید پیروز شوند، اما در این میان سندباد با همراهی افسانههای شرقی به مقابله با مهاجمان برمیخیزد. تنتن که خود را در حال شکست میبیند به ناچار مجبور میشود تا از دیگر قهرمانهای غربی کمک بخواهد و پای افسانههایی مثل سوپرمن، تارزان و کینگ کنگ نیز به داستان باز میشود. در آخر اما این شرقیان هستند که با استفاده از قدرت عقل و خودباوری، موفق میشوند مهاجمان را شکست دهند. اما گروه شکستخورده در حالی به غرب باز میگردند که در فکر حملهای مجدد به مشرق زمین هستند.
کتاب "تنتن و سندباد" نمونهای موفق از نگاه اجتماعی یک هنرمند و دغدغه او درباره حفظ فرهنگ بومی کشورش است. میرکیانی با نگاهی دقیق از کارکرد ماهواره و خدمت آن به دگرگونی فرهنگی، مطلع بوده و در جایی از کتاب به آن اشاره می کند. پس از شکست تنتن و دوستانش، کاروان سندباد به شهری میرسند و میفهمند که این بار غربیها از آسمان حمله کردهاند. در این بخش می خوانیم:
علاءالدین پرسید: چطور از آسمان حمله کردهاند؟ پیرمرد آهی کشید و گفت: میگویند با ماهواره. صنعت این قرن است. آنها این بار از بالا به سرزمین قصههای مشرق زمین حمله کردهاند. میگویند قصد کردهاند با این دستگاه همه چیز ما را عوض کنند. میخواهند رنگِرو، زندگی، حرف زدن، راه رفتن، خورد و خوراک، پوشاک و همهچیز ما را به سمتی که خودشان صلاح میدانند ببرند.
مطالعه این کتاب، موجب خوشحالی و مسرت حضرت آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلامی شده و در یادداشتی پیرامون این کتاب نوشته اند: "من هم همین قصه را همیشه تعریف میکردم! حیف که خیلیها آن را باور نداشتند... حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که نسخه این کتاب را به همه بچهها بدهم."
میرکیانی درباره موضوع این کتاب می گوید: آنچه که درباره این کتاب تلاش کردم نشان بدهم، در واقع تأکیدات معظمله پیرامون تهاجم فرهنگی بود و علاوه بر این دغدغههای خود من را نیز تشکیل میداد. واقعیت اینست که جهان امروز بهسمت یکسانسازی فرهنگی میرود و در صورت ادامه همین روند، از یک سو ایستادگی فرهنگی را از بین میبرد و از سوی دیگر موجب تسط فرهنگ غرب میشود. من در این کتاب میخواستم که ایستادگی فرهنگی در مقابل یکسانسازی فرهنگی را برای نوجوانان ترسیم کنم.
وی در ادامه می افزاید: اگرچه تا به حال افراد زیادی در مورد بیرونیترین لایه داستان کتاب "تن تن و سندباد" که همان تهاجم فرهنگی است، صحبت کردهاند؛ اما هنوز بسیاری از لایههای پنهان آن باقی ماندهاند. به طور مثال بحث استقلال، پایداری و ایستادگی در برابر بیگانگان که در ساختار این کتاب به آن توجه شده، چندان که باید و شاید در مرکز توجه مخاطبان قرار نگرفته. در حالی که این بحث با توجه به اتفاقات اخیر جهان و منطقه خاورمیانه، یکی از رموز تازگی و ماندگاری کتاب "تن تن و سندباد" است.
این نویسنده در پایان می گوید: البته همه تلاش من بر این بوده که غیر از ساختار داستانی، فضای دلنشینی را برای نوجوانان که مخاطبان اصلی کتاب هستند ایجاد کنم. به همین دلیل داستانی جدی را با استفاده از یک جریان نگارشی طنز روایت کردم تا تأثیر بیشتری بر روی قشر سنی نوجوان بگذارد.
می بایست این نکته را نیز اضافه کرد که هرچند کتاب "تنتن و سندباد" در طول بیستوپنج سال گذشته، چهارده بار تجدید چاپ شده و کودکان بسیاری آن را خوانده اند، ولی به نظر میرسد ظرفیتهای موجود در این کتاب بیش از اینها است. شاید به همین خاطر باشد که حالا پس از گذشت سالها و در زمانی که هجمه فرهنگی شخصیتها و ابرقهرمانهای غربی به اوج خود رسیده است، یادداشت مقام معظم رهبری بر این کتاب منتشر شده و باردیگر آن را در مرکز توجه قرار داده است .
----------------------------------------------------------------------
بخشی از این کتاب را میخوانیم:
پرده اول: سندباد میآید
[در این قسمت از داستان کشتی تنتن و دوستانش تازه به ساحل سرزمینهای شرقی رسیده است که سندباد ویارانش از راه میرسند.]
تنتن و همراهانش در ساحل ایستاده بودند که جوانی از کشتی بادبانی پایین آمد و سوار قایقی شد و به ساحل آمد. پیرمرد ماهیگیر، با دیدن جوانِ تازهوارد خوشحال شد و جان تازهای گرفت. او بهطرف جوان دوید و فریاد زد: سندباد، خوشآمدی!
تنتن تا این اسم را شنید رو به پروفسور کرد و پرسید: تو تابهحال این اسم را شنیدهای پروفسور؟
پروفسور عینکش را جابهجا کرد و گفت: در تمام مشرق زمین، سندباد را میشناسد. من سرگذشت او را خواندهام: جوان ماجراجویی است.
کاپیتان هادوک که از این حرف ناراحت شده بود، گفت: خیلی از او تعریف نکن پروفسور. سندباد هر چه که باشد، نمیتواند در برابر ما ایستادگی کند.
سندباد، جوانی بلندقد بود و لباس جوانهای مشرق زمین به تن داشت و کفش چرمی زعفرانی رنگی به پا کرده بود. او به جلو آمد و رو به تنتن کرد و گفت: شما بزرگان را تابهحال اینطرفها ندیده بودم. از کجا میآیید! قبا و لباسهایتان نشان میدهد که اهل مغرب زمین هستید.
تنتن دست راستش را دراز کرد و گفت: از آشنایی با شما خوشوقتم! من، تنتن. ایشان هم پروفسور و دوست دیگرمان...
کاپیتان هادوک با ناراحتی گفت: لازم نیست مرا معرفی کنی تنتن. من خودم را طور دیگری به این آقا معرفی میکنم.
سندباد چشم غُرّهای به کاپیتان هادوک رفت و گفت: خوب، پس حدس من درست بود؛ شما با نیت خوبی به اینجا نیامدهاید. مخصوصاً این کاپیتان که به نظر میرسد اشتهای زیادی برای درگیری دارد. ولی اگر از قصد من بخواهید بدانید، باید بگویم که فقط برای آشنایی با اهل این کشتی به اینجا آمدهام.
پروفسور با خنده جیغ مانندی گفت: ما برای یک سفر داستانی به اینجا آمدهایم؛ برای پیدا کردن و گردش در سرزمین قصههای مشرق زمین. اگر به ما کمک کنی تا به آنچه میخواهیم برسیم هم خودت صاحب ثروت زیادی میشوی و هم ما را خوشحال میکنی.
سندباد لبخندی زد و گفت: با تسخیر سرزمین قصههای ما، شما فقط خوشحال میشوید یا به چیزهای مهمتری هم میرسید؟
کاپیتان هادوک با ناراحتی چند قدم جلو گذاشت و گفت: ما مجبور نیستیم که به همه سؤالهای تو جواب بدهیم. حالا زود باش ازاینجا برو، زود باش!
سندباد پرسید: کجا بروم؟ به مغرب زمین؟! اینجا زادگاه و سرزمین من است.
- به کشتی خودت برگرد!
با شنیدن این حرف، سندباد، آرامشش را از دست داد و گفت: پس خوب گوش کنید! این شما هستید که باید هر چه زودتر سوارِ کشتیتان بشوید و ازاینجا بروید! اینجا زادگاه و سرزمین ما است. سندباد بدون مشرق زمین، یعنی هیچ! حالا بهرسم مردمِ مشرق زمین تا هفت میشمارم. اگر در این مدت سوار کشتیتان شدید که بهتر؛ وگرنه کشتیتان بدون شما، ازاینجا خواهد رفت.
بعد دستش را بالا برد و بهسرعت پایین آورد. ناگهان، در مقابل چشمان حیرتزده تنتن و همراهانش، موتورهای کشتی روشن شد.
کاپیتان هادوک که تا این زمان عصبانی بود ناگهان آرام شد و گفت: خوب سندباد؛ ما ازاینجا میرویم. ولی بدان، اگر روزگاری در مغرب زمین ما را ملاقات کنی، از تو پذیرایی خوبی میکنیم.
کاپیتان هادوک زیرچشمی نگاهی به تنتن و پروفسور انداخت و از آنها خواست که هرچه زودتر بهطرف کشتی راه بیفتند.
----------------------------------------------------------------