تو را می سپارم به دامان دریا(به مناسبت سانحه نفتکش ایرانی)
(last modified 1396-10-30T13:16:41+00:00 )
جدی 30, 1396 17:46 Asia/Kabul
  • تو را می سپارم به دامان دریا(به مناسبت سانحه نفتکش ایرانی)
    تو را می سپارم به دامان دریا(به مناسبت سانحه نفتکش ایرانی)

در ادامه از شما دعوت می کنیم به ویژه برنامه ای که به مناسبت سانحه نفتکش ایرانی و شهادت تعدادی از ملوانان غیور ایرانی تهیه شده است.

مرا می بینی؟ یا دود همه خانه چشمانت را پر کرده ؟؟  اینجایم . سراپا انتظار . چشم در چشم افق . افقی تیره و تار . نه درخشش ستاره امیدی، نه امید طلوع سحری .

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار 
دریغ کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند
در میان این سیاه انبوه ، بگو کجا پیدایت کنم . آب را کنار بزنم یا که دود و آتش را ؟ آخر این چه پیوند غریبی است ؟ چه پارادوکس غم انگیزی؛ بیقراری در اقیانوس آرام ؟ سوختن در میان انبوهی از آب ؟ غرق شدن در میان انبوهی از آتش ؟ و پایانی که آغاز غمی بی انتهاست ؟؟ بگو چه کنم ؟ چگونه تاب بیاورم ؟؟ یا نه ، بگو چه چیز را تاب بیاورم ؟ امشب تمام دلم گریه می کند . کسی چه می داند کندن کشتی از اسکله و دور شدن در افقهای ناپیدا برای دلی که نیمی بر خاک ناآرام ساحل افتاده و نیمی بر عرشه کشتی چگونه است؟

بگو چه کنم ؟  دیگر تاب و توانی برایم نمانده است . نه راه نجاتی نه امید گشایشی . راستی آیا شده در اوج حادثه دل به رویاها و آرزوهای کودکانه ببندی ؟ چه می گویم ؟ کجایی که برایم از رویاهای کودکانه ات بگویی !! . اما من این روزها دلم می خواهد کودک باشم  و با کمک رویاهایم تو را دوباره در آغوش بگیرم . می خواهم آسمان ببارد چون می دانم تنها او می تواند این لهیب را فرو نشاند تا تو انتظار این خالی آغوش را پر کنی . پس چرا نمی بارد ؟  بخل آسمان را کجای دلم بگذارم. کاش تو را و مرا می دید . کاش کمی می بارید. کاش انتظار، چشمهایم را می دید و بیقراریهای دلم را .

کاش

کاش

کاش

تمام زندگیم به مضارع التزامی گذشت. رفتنها و هر بار دلهره نیامدنها ...

چند روز گذشته ؟ نمی دانم . تنها دیدة چشمهایم ، دود انبوه سیاهی است که هر از گاهی با صدایی مهیب زبانه می کشد و با هر زبانه ، بند بند دلم را از هم می گسلد. دست و دلم را به آسمان گره زده ام . چشم انتظار معجزه ای یا عنایتی . یک دلم آبی بیکران دریا را می بیند و خوش باورانه امید می بندد که در آغوش مادرانه اش ، در خنکای کف کشتی ، در انتظار گذر حادثه و آنگاه که این لهیب فرونشیند ، این تیرگی کنار رود ، باز هم خنده ، باز هم شوخی ، باز هم زندگی ، باز هم  ...

وای ، وای که باز هم لهیب آتش و دود ، بند بند دلم را پاره  می کند . آنقدر انبوه است این زبانه ها که رویاهایم را نیز با تو در خود می کشد و می بلعد ...  
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را می سپارم به مینای مهتاب

تو را می سپارم به دامان دریا

به شب می سپارم تو را تا نسوزد

به دل می سپارم تو را تا نمیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه