حاجی حقیقی
در این برنامه داستانی در خصوص شرایط یک حاجی حقیقی برای شما تدارک دیده ایم. با ما همراه باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
مرد از راهی دور ، با مشقت و سختی زیاد برا ی حج خانه ی خدا به مکه آمده بود . عشق به خدا و شوق زیارت قبر پیامبر اسلام تحمل سختی ها را برایش آسان کرده بود . اعمال حج را با ذوق بسیار انجام می داد و در دل آرزو داشت که خداوند مهربان اعمالش را بپذیرد . به همراهِ دیگر حاجیان ، به سرزمین مِنا رفت تا اعمال آن را به جا آورد . شبی در مِنا که به خواب رفت ، در خواب دید که دو فرشته از طرف خداوند فرود آمدند و بر فراز جمعیت حاجیان ایستادند . بعضی را که می بینند ، به او اشاره می کنند و می گویند : این شخص حاجی است . یعنی حجش مورد قبول حضرت حق است ولی بعضی دیگر را که می بینند به او اشاره می کنند و می گویند : این شخص حاجی نیست . مرد در عالم خواب دید که آن دو فرشته بالای سر او آمدند و گفتند : این شخص حاجی نیست .
مرد با نگرانی و ترس از خواب پرید . کمی به اطراف خود نگاه کرد. غمی سنگین در دلش جای گرفت . آرام با خدایش راز و نیاز کرد : خدایا با این همه سختی ومشقت به دیدار تو آمده ام . آمده ام تا حج تو را به جا بیاورم . چه شده است که حج من مقبول نیست ؟ با خود فکر می کرد و اعمالش را مرور می کرد . به گذشته اش می اندیشید ، چه کاری کرده است که این گونه از رحمت خدا دور شده است . جایی که گناهان حجاج بخشیده می شود ، گناه او چه بوده است که قابل بخشش نیست .
با خود فکر کرد شاید خمس و زکات اموالش را به طور کامل نداده است . نامه ای به فرزندانش نوشت و به آن ها گفت : من امسال در مکه می مانم شما همه ی اموال من را حساب کنید و اگر خمس یا زکاتی بر گردن من است آن را پرداخت کنید .
وقتی نامه به دست فرزندان رسید ، دستور پدر را اجرا کردند. سال بعد مرد در مراسم حج شرکت کرد و در سرزمین منا ، شب هنگام ، در عالم خواب دو باره آن دو فرشته را دید که بالای سر حاجیان آمدند و بعضی را حاجی خطاب می کردند و به بعضی می گفتند حاجی نیست . وقتی بالای سر او آمدند دوباره گفتند که او حاجی نیست. مرد از خواب بیدار شد. غمگین و حیران بود . باید می فهمید که چرا حجش مقبول نیست . به خاطرش رسید که همسایه ی فقیری داشت که خانه اش حقیر و کوچک بود . وقتی مرد می خواست خانه اش را بسازد ، همسایه اش از او خواسته بود که ساختمان را خیلی بلند نسازنند تا جلوی نور خورشید را نگیرد و خانه ی کوچک او تاریک نشود . ولی مرد به حرف او توجهی نکرده بود و خانه را چندین طبقه ساخته بود . با خود گفت شاید به خاطر این عمل خداوند حج من را نمی پذیرد .
مرد بار دیگر نامه ای به خانواده اش نوشت و به آن ها گفت: من امسال هم در مکه می مانم . شما با فلان همسایه صحبت کنید و از او بخواهید که خانه اش را بفروشد و اگر نمی فروشد دو طبقه خانه من را خراب کنید تا خانه همسایه تاریک نباشد . خانواده ی مرد به سراغ همسایه رفتند ولی او حاضر به فروش خانه اش نشد . به ناچار طبقات بالای خانه ی مرد را خراب کردند تا همسایه از آن ها راضی شود . بار دیگر موسمِ حج فرا رسید . مرد در سرزمین منا دوباره همان خواب را دید ولی این بار با دفعات قبل فرق داشت. دو فرشته وقتی به بالای سر او رسیدند چندین بار گفتند: این مرد حاجی است ، این مرد حاجی است ...
رسول بزرگوار اسلام فرموده اند :
دو کس را خداوند روز قیامت به نظر رحمت نمى نگرد، آنکه با خویشان ببرد و آنکه به همسایه بدى کند.
.................................................................................................................................................................................................