سنبله 15, 1402 13:23 Asia/Kabul
  • قطره قطره تا دریا؛ روایتی از خدمت به زائران افغانستانی در موکب مرزی شهید سلیمانی
    قطره قطره تا دریا؛ روایتی از خدمت به زائران افغانستانی در موکب مرزی شهید سلیمانی

جمال‌الدین سجادی خبرنگار رادیو دری از حال و هوای این روزهای مرز دوغارون شهرستان تایباد و موکب شهید سلیمانی در نقطه صفر مرزی که میزبان زائران افغانستانی همایش عظیم اربعین است، گزارش می‌دهد.

صبح زود برای تهیه گزارش راهی مرز دوغارون شدیم. بعد از سه‌ چهار ساعت به تایباد و بعد به پاسگاه مرزی رسیدیم. از سربازان مرزبانی آدرس را پرسیدیم و آنها موکب شهید حاج قاسم سلیمانی را از دور نشان‌مان دادند. موکب حاج قاسم در نزدیکی نقطه صفر مرزی ساخته شده و فاصله چندانی با مرز ایران و افغانستان ندارد. زائران افغانستانی اربعین به محض ورود به خاک جمهوری اسلامی ایران، توسط نیروهای مرزبانی به سمت موکب شهید سلیمانی هدایت می‌شوند.

وارد موکب می‌شویم، مداحی معروف "کنار قدم‌های جابر، سوی نینوا رهسپاریم" حاج میثم مطیعی از بلندگوها پخش می‌شود. فضای خاصی بر فضای داخل موکب حکمفرماست؛ انگار جایی میان نجف و کربلاست. هر طرف غرفه‌های خدمات را می‌بینی که مشغول خدمت رسانی به زائران هستند. گرد و غبار راه بر چهره‌های خسته‌ زائران نشسته، اما نوری در چشمهایشان دیده می‌شود؛ نوری آشنا که مخصوص همه زائران اربعین است. یک پیرمرد افغانستانی نظرم را جلب می‌کند، نزدیکتر می‌روم تا بتوانم عکس بگیرم. او هم متوجه من می‌شود و لبخند می‌زند. سلام می‌کنم و جلوتر می‌نشینم. نامش میرحسین است؛ اهل میدان وردک در نزدیکی کابل. می‌خندد و با همان لهجه شیرینش می گوید: «من اصلا قصد رفتن نداشتم، قربانش شوم، خود امام حسین مرا طلبید.»

کاروان‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند و هرکدام در یک گوشه از موکب می‌نشینند. کم کم وقت نماز ظهر فرا می‌رسد، همه زائران به صف‌های نماز می‌پیوندند و نماز شروع می‌شود. ایستاده‌ام و عکس می‌گیرم؛ این طرف، آن طرف، هر طرف را که می‌بینم زیبایی است! حیفم می‌آید که عکاسی کنم؛ دوربین را کنار می‌گذارم و تماشا می‌کنم. در یک صف واحد زائران افغانستانی اباعبدالله در کنار سربازان مرزبانی و سربازان نیروی انتظامی و چند نفر از بر و بچه‌های سپاه ایستاده‌اند و نماز می‌خوانند. چه چیزی به جز عشق امام‌ حسین (ع) می‌تواند چنین تصویر زیبایی خلق کند؟ بعد از نماز می‌روم سراغ غرفه‌ها. غرفه اول مربوط به هلال احمر است که به صورت رایگان خدمات پزشکی می‌دهند. ملیکا خیراللهی از جمله نیروهای هلال احمر تایباد می گوید: «این روزها زندگی‌ام قشنگ‌تر شده. هر روز صبح می‌آییم اینجا و تا عصر به زائران افغانستانی خدمات می‌دهیم. این فعالیت خیرخواهانه به ما انرژی می‌دهد!

فعالیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران در موکب شهید سلیمانی در مرز دوغارون

جلوتر غرفه چای و آب خنک صلواتی است. یکی از خادمان را کنار می کشم تا مصاحبه کنم، قبول نمی‌کند و می گوید: «کاروان‌ها پشت سرهم می‌آیند، افغانستانی‌ها چای زیاد می‌خورند، باید اینجا باشم و چای بریزم!» مجبور می‌شوم همانطور که چای می‌ریزد با او گفتگو کنم! آقای ارحمی که خودش سه چهار بار کربلا رفته و زیارت اربعین را تجربه کرده می‌گوید: «کار کردن در موکب لیاقت می‌خواهد. همه ما اینجا هستیم تا به زائران اربعین خدمت کنیم.» می‌پرسم چرا کربلا نرفتی و اینجا ماندی؟ می‌گوید خدمت کردن به این زائران افغانستانی هیچ کمی از رفتن به اربعین ندارد. اینجا هم کار امام حسینی جریان دارد. می‌گویم از امام حسین چه می‌خواهی؟ می‌گوید: «اول از همه فرج امام زمان (عج) و بعد از آن زیارت....» نمی‌تواند ادامه دهد؛ بغض شدیدی ناگهان تمام وجودش را فرامی گیرد. من هم حال دلم آسمانی می‌شود. بعد از فرو دادن بغضش با اشک می‌گوید: «زیارت قبر سه ساله‌ی امام‌ حسین(ع)!» و اشکش جاری می‌شود. می‌بینم که نمی‌تواند ادامه دهد، او را با چشم اشک آلودش تنها می‌گذارم. یک استکان چای می‌گیرم و به گوشه‌ای از موکب پناه می‌برم.

آقای ارحمی از خادمان موکب شهید سلیمانی

چقدر این موکب حال و هوای عجیبی دارد. زائرها انگار با خودشان موجی از عشق و مهربانی آورده‌اند، در چشمهایشان نوری جاری است! کوچک و بزرگ هم‌ ندارد؛ همه شان انگار برگزیدگان امسال هستند. جلوتر غرفه کودکان برپاست و بچه‌ها مشغول نقاشی کشیدن هستند. مسئولین غرفه مشغول صحبت با بچه های کوچک هستند. جلوتر می روم و به حرفهایشان گوش می‌کنم. سعی می‌کنند با لهجه افغانستانی با کودکان افغانستانی صحبت کنند. تا حالا این‌همه مهر و محبت و همدلی را یکجا ندیده بودم. خدیجه شادمانی یکی از مسئولین غرفه است. می‌گوید: «روزهای خیلی خوبی است؛ هر روز می‌آییم و تا شب با بچه‌ها مشغول هستیم. حرف می‌زنیم، قصه می‌گوییم، خاطره تعریف می‌کنیم، با بچه‌ها نقاشی می‌کشیم و بعد به آنها جایزه می‌دهیم.» در دلم به حالشان‌ غبطه میخورم؛ چه لذتی بالاتر از این که با کودکانی که زائر کربلا هستند دمخور شوی؟

غرفه کودکان موکب شهید سلیمانی

کنار غرفه کودکان، غرفه پرسش‌های مذهبی است، حجت الاسلام روستاییان آنجا نشسته و با چند نفر از زائران صحبت می‌کند. بعد از اینکه صحبتش تمام‌ شد،‌ می‌روم و احوالپرسی می‌کنم. می‌گوید: «اربعین فقط یک همایش مذهبی نیست؛ بلکه در کنار بعد مذهبی، بعد فرهنگی و اجتماعی هم‌ دارد. در اربعین است که افغانستانی و ایرانی و پاکستانی و ملیت‌های مختلف کنار هم جمع می‌شوند و همگی به عشق اباعبدالله کار می‌کنند. حرف‌های حاج آقا برایم جالب است، تا حالا از این زاویه نگاه نکرده بودم. اینکه اربعین چقدر می‌تواند در زمینه وحدت ملت‌های مسلمان موثر باشد. امت واحده اسلام همان چیزی است که امام خمینی (ره) درباره آن بارها سخن می‌گفت. اگر اربعین را دنبال کنیم به امت واحده می‌رسیم و دقیقا حول محوری که کشتی نجات است! در واقع امام‌ حسین (ع) محور اصلی وحدت اسلامی است. چقدر عجیب و چقدر زیبا! این است که همه زائران اربعین انگار یک خانواده هستند‌؛ هیچ فرقی بین افغانستانی و ایرانی و هندی و پاکستانی نیست.

حجت الاسلام محمد روستاییان، از روحانیان حاضر در موکب شهید سلیمانی

گوشه موکب چند نفر دور هم نشسته‌اند و یک پیرمرد محاسن سفید برایشان صحبت می‌کند. چهره پیرمرد نورانی است؛ کنارشان می‌نشینم و گوش می‌کنم‌. همه ساکتند و پیرمرد با چشمان بادامی و لهجه شیرین افغانستانی‌اش سخن می‌گوید: «امام حسین (ع) به فکر زائران خودش هست؛ بدون اذن آقا کسی زائر نمی‌شود، همه شما را امام حسین (ع) طلب کرده که اینهمه راه آمده‌اید. هرکس از هر جایی خالصانه به امام حسین سلام کند، امام جوابش را می‌دهد! بعد می‌گوید: «هر وقت دلتان تنگ شد، هر وقت فکر کردید که سرگشته و دل‌ویران هستید، به طرف قبله بایستید و انگشت اشاره دست راستتان را به سوی قبله بچرخانید و اینگونه به آقا سلام کنید: «السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین» و مطمئن باشید که از هرکجا سلام کنید، امام حسین سلام شما را می‌شنود و جوابتان را می‌دهد و دل شما آرام می‌شود.

گرم شنیدن هستم که یدالله شیخ‌زاده از راه می‌رسد و مرا با خودش می‌برد‌. یدالله هم یکی از بچه های فعال مهاجر است که این روزها در صفر مرزی مشغول خدمت رسانی است. پشت موکب فضای باز بزرگی است که در آن اتوبوس و مینی بوس و ون‌ها منتظر هستند تا زائران را به مشهد یا مرز شلمچه ببرند‌‌. می‌گوید: «اینجا کف میدان خدمت به زائران است. بچه‌ها اینجا زیر آفتاب داغ تا عصر در حال کمک به زائران هستند. هر کاروانی که می‌آید، اطلاعاتشان شامل تعداد و ولایت و مسئول و ... ثبت می‌شود و برایشان وسیله رفت و آمد تهیه می‌شود. اگر بخواهند مشهد بمانند هم برایشان موکب هماهنگ می‌کنیم تا استراحت کنند. امسال مشهدی‌ها خیلی خوب استقبال و پذیرایی کردند. نزدیک به سی موکب در نقاط مختلف مشهد هستند که زائرپذیر هستند و روزانه زائران را آنجا می‌فرستیم.»

یدالله شیخ زاده از فعالان فرهنگی و عاشورایی مهاجران در مشهد

سفره‌ها پهن می‌شود و زائران دور سفره می‌نشینند! جمعیت زیاد است اما خدمتگزار هم کم نیست، در مدت کوتاهی غذا توزیع می‌شود و همه مشغول می‌شوند. با مسئول موکب مصاحبه می‌کنم. علی فخاری می‌گوید: «امسال همه پای کار آمدند و به لطف خدا فضای خوبی برای استقبال و پذیرایی و اسکان زائران ایجاد شده! از بدو ورود زائران بچه‌های مرزبانی به زائران کمک می‌کنند و وسایلشان را تا موکب می‌آورند. در داخل موکب طوری برنامه‌ریزی کرده‌ایم که زائران هیچ نیازمندی به بیرون نداشته باشند و هرچه نیاز دارند، اینجا فراهم باشد. روزانه صدها پرس غذای گرم بین زائران توزیع می‌شود و خداراشکر هر روز هم تعداد زیادی زائر وارد می‌شوند.» آقای فخاری که خودش هم‌ اهل‌ خدمت کردن است می‌افزاید: «خدمت کردن به همه زائران اربعین خوب است اما خدمت کردن به زائران افغانستانی بیشتر خوب است!»

علی فخاری از مسؤولان موکب حاج قاسم سلیمانی

میان زائران می‌چرخم. حال دلشان خوب است؛ اکثرا لبخندی به لب دارند و انگار با تمام خستگی، پر از عشق و انرژی هستند. یکی دیگر از زائران را به گفت وگو دعوت می‌کنم، با مهربانی می‌پذیرد و کنارم می‌نشیند. می‌گویم لطفا خود را معرفی کنید؛ گلویش را صاف کرده و می‌گوید: «ما جناب آقای اخلاقی صاحب! نامم ناصرعلی است، نام پدر حاجی خدابخش و اهل هرات، محله جبرییل، توحید ۱۳.... آدرس منزلش را می‌دهد.» از این صداقت و اخلاصی که دارد خوشم می‌آید، می‌پرسم از امام حسین چه چیزی می‌خواهيد؟ می‌گوید: «امام حسین پیش خدا آبرو دارد، اول از همه از خدا می خواهم که ایمان کامل، امنیت دولت، روزی حلال و عمر طولانی بدهد تا خدا را عبادت کنم. صدساله شوم، الان هشتاد سال دارم، شکر خدا صحیح و سالمم، ۲۰ سال دیگر از خدا می‌خواهم!» در دلم می‌گویم خوش بحالت پدرجان که اینقدر با خدا صمیمی و رفیق هستی که به ساده‌ترین شکل ممکن و بدون تعارف هرچه بخواهی از او طلب می کنی! صداقت و اخلاص و سادگی یکی از خصوصیت‌های شیعیان افغانستان است که در صحبتهای این پدر پیر نمونه‌ای از آن را می‌بینیم.

می‌آیم بیرون موکب تا چرخی اطراف موکب بزنم. قدم می‌زنم و تا لب مرز می‌رسم‌، زائران را تماشا می‌کنم که از مرز افغانستان خارج می‌شوند و پا به خاک ایران می‌گذارند. اجازه عکسبرداری در این‌ نقطه وجود ندارد، برای همین فقط نگاه می‌کنم و از شور و شوق زائران لذت می‌برم. هنوز کارم تمام نشده، دلم می‌خواهد بیشتر و بیشتر با زائرها مصاحبه کنم‌. تلفن زنگ می‌زند و پشت خط، راننده می گوید: «شما‌ گفته بودید یک ساعت بیشتر کار ندارید، الان آفتاب داره غروب می‌کنه!» به خودم می‌آیم و می‌بینم آفتاب کم کم در حال رفتن به پشت کوه‌هاست و باید برگردیم. می‌آیم و از مسئولین و یدالله خداحافظی می‌کنم! دقایق آخر یک کاروان جدید می‌آید و دوباره موکب شلوغ می‌شود. در میان زائران می‌چرخم و چند فریم عکس می‌گیرم، دیدن چهره‌ها و به خصوص چشمهایشان حال آدم را دگرگون می‌کند. در چشمهایشان نوری است! از موکب خارج می‌شوم. دلم می‌گیرد انگار چیزی گم کرده‌ام یا چیزی کم است. مرور می‌کنم اما چیزی کم نیست. راه می‌افتیم به سمت مشهد، اما احساس می‌کنم بخشی از من آنجا در گوشه موکب حاج قاسم در نزدیکی صفر مرزی جامانده! یاد حرف‌های پیرمرد نورانی می‌افتم، چشمانم را می‌بندم و این بار از عمق وجود زیر لب زمزمه‌ می‌کنم: «السلام علی الحسین و علی علی‌ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین!»

کلیدواژه