جدی 05, 1396 17:29 Asia/Kabul
  • به یاد ریز علی خواجوی؛ دهقان فداکار ایرانی
    به یاد ریز علی خواجوی؛ دهقان فداکار ایرانی

به بهانه درگذشت "ریز علی خواجوی"، دهقان فداکار ایرانی، که با از جان گذشتگی خود مانع مرگ ده ها هموطن خود شد.

 

صدای بالگردهای جنگی ارتش صدام نزدیک و نزدیک تر می‌شود. آن ها از هوا از تانک هایی که در حال پیشروی به سوی تنگه و خط راه آهن واقع در تنگه هستند، پشتیبانی می‌کنند. این تنگه و این خط راه آهن تنها راه دسترسی آن ها به منطقه ای است که 9 روستای ایران و صدها سکنه آن را در خود جای داده است. از گروهانی که برای دفاع از این تنگه می جنگید، تنها علی 19 ساله و 2 نفر دیگر باقی مانده اند. فرمانده زخمی شان که بر روی زمین افتاده بود، فریاد می زد که هرطور شده "نگذارید ایستگاه راه آهن را بگیرند وگرنه خیلی ها کشته می شوند". علی با یک آرپی چی انداز روی دوشش، روی ریل راه آهن به سمت تانک های دشمن می دوید. در همان  لحظه احساس کرد که در گذشته های دور همین راه را رفته است، و برای نجات آدم ها، بر روی ریل راه آهن دویده است. یک ساعت بعد که دوستانش بدن مجروحش را دوان دوان از روی همان ریل به عقب می بردند، در حالتی بین هوشیاری و بیداری، دائماً صحنه دویدن روی ریل را به یاد می آورد. اندکی پس از آن هم در بیمارستان صحرایی که در آن پزشکان و پرستارها زیر باران گلوله های توپ و رگبار بالگردهای صدام تلاش می کردند او را زنده نگه دارند، علی دائماً خود را در حال دویدن روی ریل می دید و در این تکرار و تکرار هربار حس کرد که این راه را سال های پیش رفته است.

ریز علی خواجوی

 

بیش از نیم قرن است که نسل های متوالی در ایران، در سن نه سالگی، در کلاس سوم دبستان، در کتاب درسی با قهرمانی آشنا می شوند که روی ریل دویده بود تا جان صدها نفر را نجات دهد. "ریزعلی" یک روستایی بود که در یک شامگاه سرد پاییزی با فانوسی کوچک در دست از مزرعه اش به سوی روستا و خانه اش باز می گشت. هر چند فانوس کم نور بود اما وی در تاریکی توانست سنگ های بزرگی را ببیند که از کوه فروریخته و ریل راه آهن را مسدود کرده بودند. ریزعلی که معنای نامش علی کوچک است، بهت زده ایستاده بود و به تل سنگ ها نگاه می کرد که سوت قطاری که هر شب در چنین ساعتی از این مسیر می گذشت، بهت او را به وحشت تبدیل کرد. فانوسش کم نورتر از آن بود که بتواند راننده قطار را متوجه خطر هولناکی کند که در انتظار قطار بود. تردیدی به خود راه نداد و لباس اش را درآورد و به نفت فانوس آغشته کرد و آتش زد. ریزعلی با مشعلی که با لباسش ساخته بود روی ریل راه آهن به سمت قطاری دوید که به سویش می آمد. آتش مشعلی که در تاریکی شب به قطار نزدیک می شد، راننده لوکوموتیو را هشیار کرد که خطری پیش روی است، و نهایتاً  قطار در چند متری تل سنگی که ریل را پوشانده بود متوقف شد. با این توقف به موقع جان صدها مسافر، از خطر خروج قطار از ریل و سقوط به دره نجات پیدا کرد.

 

پنجاه سال است که نسل های متوالی از ایرانیان در سن نه سالگی و در کلاس سوم دبستان، شرح این رویداد واقعی را در کتاب درسی و با عنوان "دهقان فداکار" می خوانند. با خواندن آن درس، روان خوانی و با نوشتن کلمات و جملات آن، درست نویسی را تمرین می کنند. عبارت "دهقان فداکار" به فرهنگ عامه وارد شده است. نسل های متوالی از ایرانی ها در نه سالگی در رویاهایشان خود را تصور کرده اند که روی ریل می دوند تا جان انسان هایی را نجات دهند.

در دوران حمله صدام به ایران، زمانی که علی سرباز نوزده ساله داستان ما، روی ریل می دوید تا صدها سکنه روستاهای منطقه را نجات دهد، همین خاطره برایش تداعی شد. پدر علی هم ، به او گفته بود که در نه سالگی در بازی های کودکانه اش، قهرمانی ریزعلی را تمرین کرده است. سال ها بعد زمانی که صدام به ایران حمله کرد، علی آنچه را که در کودکی تمرین کرده بود، به تجربه گذاشت و به جمع نه ساله های سابقی پیوست که برای نجات جان هموطنانشان از حمله ارتش صدام، به عنوان نیروی مردمی، برای کمک به ارتش به جبهه رفتند.

 

قهرمان های ملی بر خاطر و قلب های نسل های متوالی یک ملت حکومت می کنند. حکایت امثال ریزعلی ها از لابلای کتاب های درسی به فرهنگ عمومی نفوذ می کند و به خاطره جمعی ملت تبدیل می شود. قهرمان های بزرگی مانند ریزعلی ذخیره روزهای مبادای یک ملت هستند. این قهرمان ها پیشاپیش به چندین نسل یک ملت آموخته اند که در دوران مبادا چگونه قهرمانی را داستان زندگی روزانه خود کنند. علی سرباز نوزده ساله داستان ما زمانی که با سلاح ضد تانک روی ریل راه آهن به سوی تانک های دشمن می دوید به یاد آورد که سال های پیش ریز علی ها او را آماده کرده بودند تا چگونه بی تامل برای نجات جان انسان ها دوان دوان به سوی خطر برود.

 

کتاب های افسانه پر است از اساطیری که قدشان به بلندای کوه است.  آنهایی که با دستانشان ابرها را و با نگاهشان ستاره ها را جابجا می کنند. این اساطیر از کتاب ها به قصه هایی راه یافته اند که شب ها کودکان با شندینشان به خواب می روند ولی هرگز راه خود را به زندگی واقعی انسان ها باز نکرده اند. هرچند آن ها در تخیلات نسل ها باقی می مانند ولی به الگویی زمینی تبدیل نمی شوند. هر نسلی که خود در هنگام خواب چنین قصه های اساطیری را شنیده، آن ها را برای نسل پس از خود روایت کرده است. اما ورای تخیلات این داستان ها، هیچ نسلی در پی آن برنیامده است که با دستانش ابرها را جابجا کند و یا نقشه ستاره های آسمان را با نگاهش تغییر دهد. اما قهرمان هایی مانند ریزعلی دهقان فداکار که از زندگی واقعی وارد قصه ها شده اند، زمانی از قصه ها بیرون می آیند و با نسلی که با داستانش بزرگ شده است، هزاران و هزاران بار تکرار می شوند. ریزعلی یک روستایی ریزاندام در روستایی دورافتاده است ولی با فداکاری اش برای نجات جان انسان ها وارد قصه ها شد و از حدود شش دهه پیش به بخشی از خاطره جمعی ملت ایران تبدیل گردید. 

زندگی ساده دهقان فداکار ایرانی

 

تاریخ به انسان های بزرگی چون آن دهقان فداکار کوچک اندام نیاز دارد. برای نسل امروز، قهرمانان بر صفحات نمایشگرهای دیجیتالی به آنی خلق و به آنی نیز محو می شوند. این نسل با دستگاه کوچکی در دست، قهرمانانش را هدایت می کند. آن ها را تنها با یک پرش به صدها کیلومتر بالای جو زمین می برد و با یک شلیک مجازی جمعیتی بی شمار از موجودات عجیب و فرازمینی را نابود می کند. نسل امروز با فشردن دگمه ها قهرمانانش را هدایت می کند و گاه اراده اش بر آن قرار می گیرد که به جای کمک به نیک ها به گروه شرور بپیوندد و قهرمانش را به ضد قهرمان تبدیل کند.

فضای دیجیتالی به نسل امروزه امکان داده است آنچه را که قصه های افسانه ای در ذهن آن ها بوجود آورده اند را بر روی صفحات نمایشگر دیجیتالی به واقعیتی هرچند مجازی تبدیل کنند ولی ریزعلی ها به این نسل می آموزند که قهرمان ها، عادی تر از آن هستند که نسل دیجیتال می پندارد. آن ها نفس می کشند، رنج می برند و می ترسند. آن ها نه بر روی صفحه مسطح و بی عمق نمایشگرهای دیجیتالی، که بر روی زمین راه میروند. آن ها نقش قهرمانی را بازی نمی کنند،  بلکه قهرمانانه زندگی می کنند و قهرمانی آن ها در انتخاب هایی است که در رویدادهای هر روزه زندگی با آن روبرو می شوند.  وجود انسان هایی مانند ریزعلی خواجوی، دهقان کوچک اندام آن روستای دورافتاده، برای حیات فکری و اخلاقی چنین نسلی چون آب برای ادامه زندگی ضروری است. ریزعلی ها به نسل دیجیتال زده امروزی می آموزند که زندگی، واقعی ترین عرصه قهرمانی است.

 

نسل های متوالی از ایرانی ها با داستان ریزعلی، قهرمانی واقعی را تمرین کردند و این گونه ریزعلی و ریزعلی ها وارد خاطره جمعی شدند. به همین دلیل زمانی که سرباز نوزده ساله داستان ما برای نجات جان هموطنانش در جنگ با سلاح ضد تانک بر شانه، روی ریل راه آهن می دوید، احساس کرد که این مسیر را نه این بار که پیش از این بارها در زندگی طی کرده است. زمانی که سال های بعد علی سرباز نوزده ساله داستان ما برای پسر نه ساله اش که کلاس سوم دبستان بود از درس دهقان فداکار املا می گفت، در چشمان پسرش برقی را دید و در صدایش همان هیجانی را شنید که خود در نه سالگی در کلاس سوم، در درسی که داستان فداکاری ریزعلی بود، تجربه کرده بود.

ریز علی در 56 سالی که از این رویداد گذشت، همان مرد روستایی کوچک اندام باقی ماند که هر روز از روستا به مزرعه اش و شب از مزرعه به روستایش باز می گشت. در تمامی این سال ها که وی هر روز از کنار همان ریل راه آهن عور می کرد و خاطره آن شب را به یاد می آورد، نمی دانست که آن شب و آنچه او کرده بود به خاطره جمعی و مشترک چند میلیون ایرانی تبدیل شده است.

«دهقان فداکار» ایرانی درگذشت.

 

چندی پیش قطار زندگی ریزعلی پس از 87 سال چندی پیش در برابر سد مرگ متوقف شد، ولی بچه های نه ساله ایرانی که کلاس سوم دبستان را می گذرانند، هنوز آتش مشعلی را که ریزعلی برای هشدار خطر به راننده قطار مسافربری در دست تکان میداد، را می بینند و صدای دویدن ریزعلی را بر روی ریل قطار می شنوند. این نه ساله ها، شب ها در رویاهایشان خود را در کنار ریزعلی ،ناجی جان مسافران قطار می بینند و روزها در بازی هایشان نجات جان انسان های دیگر را تمرین می کنند و یاد می گیرند که قهرمان ها انسان های معمولی هستند که فقط قهرمانانه زندگی می کنند.