میزان 13, 1395 15:08 Asia/Kabul
  • در مکتب امام حسین(ع)(2)

در مورد قیام امام حسین (ع)، عده ای این گونه مطرح می کنند که : امام به خاطر نامه هایی مردم کوفه و دعوتی که از ایشان به عمل آمد تا برای تشکیل حکومت اسلامی به آن شهر بروند، راهی کوفه شدند. لذا حوادث کربلا و عاشورا حاصل لبیک امام به دعوت کوفیان بود! بنابراین اگر مردم کوفه از امام حسین (ع)دعوت نمی کردند، حادثه عاشورا رخ نمی داد! در صورتیکه دلیل حرکت امام به سوی شهر کوفه، دعوت کوفیان بود، اما قیام و مبارزه امام علیه ظلم و ستم امویان مطلبی فراتر از این است.

حمسه حسین(ع)

خداوند در قرآن کریم شجاعت و نترسیدن از غیر خدا را یکی از بارزترین خصلت های مردان الهی برمی شمارد و می فرماید:"کسانی که رسالت های الهی را ابلاغ می کنند و تنها از خدا می ترسند و از غیر او هیچگونه واهمه ندارند و خداوند برای حسابرسی کافی است."(آیه  39 /احزاب) صفت شجاعت و شهامت در وجود گرامی امام حسین (ع) به صورت بسیار خاص و مثال زدنی تجلی یافته بود.

شجاعت و  شهامت از خردسالی در شخصیت امام حسین (ع) مشهود بود و دوست و دشمن را به حیرت آورده بود. ایشان در سنین نوجوانی در مقابل انحراف از دین به شدت می ایستاد و افشاگری می کرد. تا جایی که مدعیان دروغین ، از طرح ادعاهای خود در حضور ایشان واهمه داشتند. حماسه آفرینی های آن حضرت در جوانی، در جنگ های جمل و صفین و نهروان، زبانزد خاص و عام بود و  در هر صحنه ای که فرماندهان سپاه اسلام درمانده می شدند، دلاوری های او بود که راهگشا می شد.  

امام حسین (ع) همواره با توانمندی و اقتدار کامل با دشمنان اسلام و زورگویان و مستکبران برخورد می کرد و هر کجا احساس وظیفه می نمود، با شجاعت تمام از حق دفاع کرده و اهل باطل را کوچک می شمرد . زمانی که بر اثر بی عدالتی های معاویه ،مسلمانان در تنگنا و فقر به سر می بردند ، کاروان هایی از اموال گرانبها به عنوان مالیات یمن برای کاخ معاویه فرستاده می شد تا خرج خوشگذرانی های او و خانواده اش شود . امام حسین (ع) که رفتار طاغوت وار معاویه را بر خلاف آیین جدش رسول الله می دید و نصیحت و خیرخواهی را در مورد معاویه ، بی نتیجه دیده بود با شجاعت تمام اموال کاروان را به نفع مسلمین نیازمند مصادره کرد .

امام حسین (ع) در افشا کردن نقشه های شوم دشمنان دین، شهامتی بی نظیر داشت . هنگامی که معاویه در اواخر عمرش ، در تلاش برای تثبیت موقعیت یزید، در حضور امام حسین (ع) و بزرگان شهر از یزید تعریف کرد.  امام حسین (ع) برخاست و با سخنرانی بی نظیری فسادهای یزید را افشا کرد و معاویه را به خاطر تعریف از یزیدِ فاسد، سرزنش ها کرد . این‌ سخنرانی‌ کوبنده‌، نقشه‌های‌ معاویه‌ را رسوا کرد.

اوج رشادت و شهامت امام حسین (ع) در روز عاشورا نمایان شد هنگامی که یکه و تنها، با لبان تشنه در مقابل سی هزار دشمن قرار گرفت، در حالی که پیکرهای خونین عزیزان و یارانش در یکسو و زنان و کودکان بی پناه حرم رسول الله در سوی دیگر در مقابل چشمانش بودند اما ذره ای تزلزل و واهمه در وجود نازنینش دیده نشد و چنان شجاعتی را به نمایش گذاشت که در زندگی هیچ قهرمانی از قهرمانان تاریخ ظهور نکرده بود. خداوند می فرماید: «آنان در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمی ترسند و این [روحیه شجاعانه] فضل خداست که به هر کس که بخواهد عنایت می کند و خداوند وسعت دهنده دانا است »( مائده/  آیه 54)

                          

در مورد قیام امام حسین (ع)، عده ای این گونه مطرح می کنند که : امام به خاطر نامه هایی مردم کوفه و دعوتی که از ایشان به عمل آمد تا برای تشکیل حکومت اسلامی به آن شهر بروند، راهی کوفه شدند. لذا حوادث کربلا و عاشورا حاصل لبیک امام به دعوت کوفیان بود! بنابراین اگر مردم کوفه از امام حسین (ع)دعوت نمی کردند، حادثه عاشورا رخ نمی داد! صورتیکه دلیل حرکت امام به سوی شهر کوفه، دعوت کوفیان بود، اما قیام و مبارزه امام علیه ظلم و ستم امویان مطلبی فراتر از این بود. حسین (ع) فرزند شجاعِ علی بن ابیطالب (ع) هرگز نمی توانست وارونگی دین را تحمل کرده و دم بر نیاورد. لذا در همان لحظه که "مروان بن حکم" استاندار مدینه، او را به بیعت با یزیدِ نابکار دعوت کرد، آهی کشیده و فرمودند:" انّا لله و انّا الیه راجعون! زمانی که امّت گرفتار سرپرستی چون یزید شوند، با اسلام باید وداع کرد." پس برای احیای اسلام وارد مرحله ی دیگری از مبارزه گردید.

 

امام حسین (ع) مرحله جدید مبارزه با فساد را  با خروج از شهر مدینه آغاز کرد. در این خروج شبانه، در هنگام وداع با برادر خود، محمد بن حنفیه، علل قیام خود را تشریح کرده و فرمود: " من از روى سرمستى و گستاخى و تبهکارى و ستمگرى از مدینه خارج نشدم؛ بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم خارج شده ام. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره جدم و پدرم على بن ابى طالب(ع) عمل کنم."

 

البته امام حسین(ع) در زمان حکومت معاویه نیز ساکت نبود، و هر جا که لازم بود، فریضه امربه معروف و نهی از منکر را ادا می کردند. ایشان در یکی از سفرهای خود به مکه در جمع گروهى از عالمان و نخبگان دیگر مناطق اسلامى، به ایراد سخنرانی پرشور و کوبنده ای پرداختند. در این سخنرانی ضمن یادآورى وظیفه سنگین و تکلیف خطیر عالمان و بزرگان شهرها در برابر پاسدارى از حقیقت اسلام، پیامدهاى سکوت در برابر جنایات امویان را گوشزد کرده و از همه کسانی که در برابر سیاست هاى دین ستیزانه حاکمان اموى خاموش بوده، انتقاد کردند. امام هرگونه همراهى و سازش با آنان را گناه نابخشودنى دانسته وفرمودند: "خدایا تو مى دانى آنچه از سوى ما انجام گرفته است (از سخنان و اقدام هاى بر ضد حاکمان اموى) به خاطر سبقت جویى در فرمانروایى و افزون خواهى در متاع ناچیز دنیا نبوده است؛ بلکه براى این است که نشانه هاى دینت را (به مردم) نشان دهیم (برپا کنیم) و اصلاح در شهرهایت را آشکار کنیم. مى خواهیم بندگان ستمدیده ات در امان باشند و به دستورها و سنت ها و احکام دین عمل شود".

 

تمام مکالماتی امام حسین (ع) در طول سفر کربلا، در تاریخ ضبط  گردیده است. این سخنان نیت درونی ایشان از قیام و مبارزه علیه حکومت یزید را بخوبی نشان می دهد، چنانکه پس از برخورد با "حرّ" فرمانده ارشد سپاه یزید، رو به سوی سپاهیان کرده و انگیزه قیام خود را با استناد به گفته پیامبر(ص) بیان کرده و می فرماید:" اى مردم ! رسول خدا(ص) فرمودند: "کسى که فرمانرواى ستمگرى را ببیند که حرامِ خدا را حلال کرده و پیمان الهى را شکسته و در میان بندگان خدا با گناه و تجاوزگرى رفتار مى کند، ولى در برابر او با کردار و گفتار خود برنخیزد، برخداست که او را در جایگاه (عذاب آور) آن ستمگر قرار دهد." پس اى مردم! بدانید که اینان رو به شیطان کرده و اطاعت از فرمان الهى را رها کرده و فساد را نمایان ساخته و حدود خدا را تعطیل نموده اند. یزیدیان بیت المال(درآمدهاى عمومى مسلمانان) را به خود اختصاص داده اند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام کرده اند و من شایسته ترین فرد براى تغییر دادن (سرنوشت و امور مسلمانان) هستم".

     

کاروان به راه افتاده بود. در رأس آن کاروان چهره نورانی حضرت می درخشید. حضرت خبر شکست قیام شیعیان کوفه و شهادت مظلومانه مسلم بن عقیل به دست مزدوران عبیدالله بن زیاد را دریافت کرده بود. با این حال، کاروان از منزل گاه "شراف" به سوی کوفه حرکت کردند. هنگام ظهر یکی از همراهان از روی تعجب "اللّه اکبر" گفت. امام حسین (ع)، دلیل آن را پرسید. او عرض کرد:  "نخلستان های کوفه دیده می شود."  امام فرمود: "این نخلستان نیست، بلکه سپاه مجهزی است که به سوی ما می آید." کاروان ایستاد. طولی نکشید که سپاهی هزار نفری، به فرماندهی «حرّ بن یزید ریاحی» سر رسید. حضرت خستگی را از چهره های آنان دریافت. بنابراین، دستور داد که آنان و حیوانات شان را سیراب سازند.

 

پس از اقامه نماز امام حسین (ع) به یاران خود دستور حرکت داد، ولی حرّ مانع حرکت کاروان شد. امام به او اعتراض کرد که چرا مانع حرکت ما می شوی! حر در پاسخ گفت: "من دستور جنگ با شما را ندارم و فقط مأمورم که از شما جدا نگردم تا به کوفه برسیم. امیدوارم که میان من و شما حادثه بدی رخ ندهد. ای حسین! به خاطر خدا! جانت را حفظ کن و از این جنگ چشم بپوش؛ زیرا حتماً کشته خواهی شد." امام فرمود: "آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ آیا با کشتن من، کار شما سامان می یابد؟" سپس راه خود را به سوی کربلا ادامه داد. حرّ جریان را به ابن زیاد اطلاع داد. هنگامی که خبر به ابن زیاد رسید، کاروان به کربلا رسیده بود. ابن زیاد به حرّ نوشت: به محض رسیدن نامه، حسین و همراهانش را در بیابانی خشک و بی آب و علف از حرکت باز دار! حرّ نیز چنان کرد و به امام گفت: نمی توانم اجازه دهم جلوتر بروید؛ چون ابن زیاد برایم جاسوسی گمارده است تا ببیند که به دستورش عمل می کنم یا نه. کسی به امام پیشنهاد کرد که با حرّ بجنگند اما حضرت پیشنهاد او را رد کرد و فرمود: ما هرگز آغازگر جنگ نخواهیم بود. این قضیه به طول انجامید؛ تا آن که فرماندهی لشگر به دست عمر بن سعد افتاد.

 

 صبح عاشورا سپاهیان در برابر همدیگر صف آرایی کردند. حرّ به کناری رفت و به یکی از همراهانش گفت: به خدا سوگند! خود را میان دوزخ و بهشت می نگرم. به خدا سوگند! هیچ چیز را جز بهشت بر نمی گزینم، اگر چه تنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند. این سخن را گفت و به سوی اردوگاه امام حسین رفت. چون نزد حسین (ع) رسید، با شرمندگی عرضه داشت: "ای پسر رسول خدا، جانم به فدایت! من همان کسی هستم که راه را بر تو بستم و تو را در بیابان باز داشتم. گمان نمی کردم که با تو بجنگند. اکنون با شرمندگی به سوی تو آمده ام، آیا توبه ام پذیرفته است؟" امام حسین (ع) با مهربانی گفت: "آری! خداوند توبه را می پذیرد. حرّ با شجاعتی وصف ناپذیر با دشمن جنگید، اما سرانجام به زمین خورد و در خون خود غلطید. اصحاب، پیکر نیمه جان او را نزد امام آوردند. امام در حالیکه خون از چهره ی او پاک می کرد، به او فرمود:"تو آزاده (حرّ) هستی همان گونه که مادرت، تو را حرّ نامید."

 

کلیدواژه